شمارش لحظه ها تا دیدار دوباره ات
دیدن دوباره تو بال و پرهای مادرانه ام را شانه می زند با شوق و چنگ می نوازد با عشق ... روزها در حال گذرند .هر روز با معجزه درونم حرف میزنم . ساعتها و ساعتها حرف میزنم و نوازشش میکنم . دو بار دیگر به بهانه دردی مبهم در دل به بیمارستان رفتم و تو فرشته کوچکم را دیدم و اینبار بزرگتر بودی . دست و پاهای نازت و حتی چشمان زیبایت را دکتر به من نشان داد . و هر بار با شوقی وصف نشدنی از مطب خارج شدم .گویی روی ابرها معلقم . از این پس اینجا را با عشق جلو میبرم تا لحظه لحظه روزهای عاشقی یک مادر و پدر به فرشته کوچک را ثبت کنم تا اگر فردا از راه رسید و گرد زمان و مشکلات روی روابطمون نشست، یادمون بیاید روزهایی داشتیم که نفس به نفس هم زندگی کردیم و عشق ورزی...
نویسنده :
باران
6:06